هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 99 شهریور 11 , ساعت 12:38 صبح

عبور سرخ

 

وقتی چکاچاک شمشیر ها

فرو نشست

و خورشید

در شفق خون حسین ،

فرو رفــــــت ،

نسیم عزا دار

خاکستر خیمه ها را

  بر سر و روی خود می ریخت ...

 

و تیغ زبانت

  از فراز اشتران برهنه

     گردن متجاوزان را

                           نشانه گرفت ...

 

دشمن ، نمی دانست

حسین ( ع ) حنجره اش را

در گلوی تــــــو نهاده است 

و عباس(ع) ، دستهایش را

بر شانه های تو

پیوند زده است

و یزید ، نمی دانست که :

« نبرید مگر سر خویش را »

 

 ای ذوالفقار علی !

چگونه بی شمشیر

در دو میدان جنگیدی ؟

چند لشکر خدا

تو را در کوفه و شام

یاری کردند؟

گرگ ها را

چگونه راندی؟

 گل هایت عون و محمد را

 از کدامین بهشت وام گرفته بودی

تا در عطش کربلا

نشا کنی؟


کدامین اقیانوس ، دل توست

 که بر پسرانت 

شبنمی نباریدی

امّا

وقتی برادرت

فرات را سیراب می کرد ،

تو علی اکبرش را

 در دجله چشمانت ،

  غسل دادی

به راستی

برکدام مُلک عطوفت

فرمان می رانی؟!


   دروازه کوفه ، هنوز

    مُهر «اسکتوا» ی تو را

بر لب دارد

     و زنگ های شتران

      هنوز ایستاده اند ...

 

  

    شمشیر صاعقه را

     با کدام سرمایه

      از خدا خریدی

                              و بر آن زن ناصبی زدی ؟!

 

ای مفسر آیات بی شمار !

آنگاه که دوزخیان

طبل رسوایی خویش را می زدند ،

عبور سرخ برادرانت را

آیه خیزران و دندان را

پرجم نیزه و سر بریده را

وطشت طلا و شراب را

چه زیبا تفسیر کردی !

 

ای امام صبور اسیران !

هنگامی که تو بذر عفت را

بر اشتران بی جهاز

به شام می بردی

وقتی روشنایی را

در کوچه های کوفه

ودر کاخ سبزمی کاشتی

در دلت چه آتشی بر پا بود؟


وقتی چهل وچهار ستاره را

از آسمان نینوا چیدی

تا در زمین شام بنشانی

نور خدا را تا کدامین سرزمین

                                        پراکندی؟ تا کدامین سرزمین ؟ ...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ